ژانر فیلم داستانی جنایی، دلهره آور، معمایی و کمی هم عاشقانه و روانشناختی هست. این فیلم بر اساس حوادث واقعی ساخته شده. درباره زندگی شخصی به اسم دیوید هست که فرزند یکی از خانواده های ثروتمند یهودی ساکن نیویورک. خانواده او صنعت پورنو و رابطه جنسی رو در میدان ساعت شهر اداره می کنه. تیتراژ ابتدایی فیلم زمان کودکی دیوید رو با مادرش نشون میده زمانی که دیوید و مادرش عاشقانه در کنار هم شاد بودند و به دلایلی که ما نفهمیدیم چرا تصمیم به خودکشی گرفته، دیوید مادرش رو میبینه که خودش رو از پشت بام خونه  به پایین پرتاب می کنه. دیوید همه این صحنه ها رو با چشم خودش می بینه و از اونجایی اون فقط یک پسر 7 سالست تاثیر این صحنه برای همیشه زندگی دیوید رو تحت شعاع قرار میده و بعد از دیدن اون صحنه یک هفته رو زیر میز قایم میشه و بعد از اون انگار هیچ وقت مادری نداشته و حتی پدرش رو بابت اینکه گذاشته تا او این لحظات رو تماشا کنه مقصر می دونه، پدر دیوید، دیوید رو در همون جا نگه می داره تا شاید همسرش با دیدن بچه از خودکشی منصرف بشه که نه تنها این اتفاق نمی افته بلکه پسر خودش هم از دست میده و دیوید هیچگاه پدرش رو به خاطر این موضوع نمی بخشه و تمایلی به حضور در کنار اون نداره و در واقع زخم های دیوید زمانی زنده میشه که پدرش ازش می خواد که به شهر بیاد و شغل خانوادگی اونهارو ادامه بده و فیلم پدر دیوید رو در این حوادث مقصر می دونه کسی که حتی شاید باعث خودکشی مادر دیوید هم باشه.

اون با دختری آشنا میشه که نقش اون رو Kirsten dunst بازی می کنه یک دانشجوی پزشکی زیبا و مهربون از یک خانواده معمولی و سنتی که بسیار به هم علاقه مندند، پس از چندی با هم ازدواج می کنند. کیتی میگه که یه بچه می خواد و دوست داره که مادر بشه و دیوید میگه نمی خواد که بچه دار بشه و حاضر هست هرکاری که کیتی بگه بکنه اما یک پدر نباشه، دیوید به دلیل گذشته ای که داشته نمی تونه این کار انجام بده و همین مسئله باعث آغاز کشمکش با کیتی میشه و یکی از نقاط عطف داستان جایی هست که متوجه میشیم دیوید همسرش رو مورد ضرب و شتم قرار میده ، اون با خودش حرف می زنه و کار های عجیبی در تنهایی انجام میده، به شکلی که حتی یک شب همسر اون از ترس به خونه یکی از همسایه ها فرار می کنه و البته از اون جاییکه کیتی برای ادامه تحصیل نیازمند کمک مالی دیوید هست چاره ای نداره که با اون باشه و برای تلافی به محل کار دیوید میره و یکی از پرونده های کاری اونها رو برای پلیس پست می کنه اما اداره پلیس اون رویک موضوع خانوادگی میشمرند و پرونده رو برای شرکت می فرستند. خانوده دیوید متوجه علل ماجرا میشن و پدرش، دیوید یک مرد ضعیف خطاب می کنه و می پرسه چرا نتونستی چیزی که زنت خواست رو بهش بدی؟ کلوزآپی که از قطره اشک روی صورت  دیوید دیدیم نشون می داد که چقدر این حرف دیوید رو ناراحت کرده و می خواد بگه که تو چرا خودت رو مقصر نمی دونی، علت همه این اتفاقا از کجاست؟


تدوین فیلم و داستان به نحوی با نشان ندادن یا با تاخیر نشون دادن یک سری از جزئیات مارو به فکر کردن وا می داره و تعلیق فیلم همین جاست که ابتدا ما هنوز هم مطمئن نیستیم که کیتی فرار کرده یا همون شب آخر دیوید اون رو به قتل رسونده. فیلم یک داستان روان شناختی رو در قالب یک تم دلهره آور و جنایی به تصویر می کشه و کنایه هم داره به یهودیان ثروتمندی که صنعت س.ک.س رو اداره      می کنند و در یکی از مهمونی های خانوادگی هم دیوید خطاب به برادرش میگه که چرا دستکش سفید نپوشیده! دستکش سفید یکی از نمادهای فراماسون ها است که می پوشند تا خود را نسبت به چیزی پاک نشون بدن.


و در نهایت دیوید در دادگاهی که یک دادگاه فرمایشی ست محاکمه میشه و بی گناه شناخته میشه. ما در تیتراژ آخر لحظاتی رو میبینیم همچون تیتراژ ابتدایی لحظاتی رو که با کیتی خوشحال بود درست قبل از اینکه پدرش پاشو توی زندگی اونها بزاره، و در واقع دیوید تنها در دو زمان عشق دریافت کرد و خوشحال بود یکی با مادرش و هم با کیتی همسر خودش.